لنالنا، تا این لحظه: 16 سال و 6 روز سن داره

لنا

مادر

مادر بانوی بی نظیری که میتواند از فرسنگ ها فاصله غم ِ نهان در چشمانت را بخواند... به سلامتی همه مادرای گل ... در آشپزخانه چند بار دستانت را سوزاندی ؟ چندبار دستانت را بریدی ؟ تا من بزرگ شوم و من به جای بوسه بر دستانت هزار بار دلت را شکستم! مـــــــادرم مرا ببخش .....! سلامتیه همه مامانایی که هر وقت صداشون می کنیم میگن: جــــــــــــانم و هر وقت صدامون میکنن، میگیم: چـــــــــــیه ؟ هــــــاااا ...؟ ♥ اگر خودش خدا نباشد ، چشمهايش خود خداست ...................♥ ...
22 ارديبهشت 1391

قصه به اونجا ختم نشد...شد؟؟؟

  قصه به اونجا ختم نشد...شد؟؟؟ قصه تموم شده بود که مامان زهرا و مامان الهام تصمیم گرفتند آشهراد و لناخانومه رو ببرن بیرون ای بابا !!!!!!!!!!باز هم دریغ از چشم های باز !!!!!!!!! هر دو هلاک!!! هر دو خسته!!!! هر دو توی یه لحظه خوابیدن!!!!   توجه بفرمایید این تازه اول کار بچه هایی بود که هلاک شده بودند از خستگی تا پاشون به خونه رسید خوابه از چشم هر دوشون پریدن نمود بفرمایید... لنا خانم ... کلی هنر از خودش در کرده... بفرما.... آ شهراد ... غرش های شیرکانه (خنده بود اینجا البته) زبون کوچیکش هم معلومه اینم بازی قایم...
16 ارديبهشت 1391

قصه از کجا شروع شد ؟؟؟؟؟؟..........!!!!!!!!!!!!

قصه از کجا شروع شد از یه شب پر ماجرا ... و بعد ... وقتی بعد یه گردش شبونه ساعت 1 بعد نیمه شب شد بچه ها تازه هوس نان داغ کردند و کل شهر و گشتیم و گشتیم و گشتیم  تا نان داغ پیدا شد ولی دریغ...از چشمان بیدار وروجکا     لنا و شهراد در حال خواب دیدن نان داغ.... ادامه قصه سر از باغ وحش در آورد به بچه ها مون که نون داغ نرسید لااقل به میمون ها چوب شوری رسید   میمون به چه می اندیشد؟ کاش این خانومای مهربون مامان ما بودند!!!!! وسط قصه به شالیزار رسیدیم که کلی با صفا بود  آخر قصه به انتظار ناهار .... ...
15 ارديبهشت 1391

تولد شماره 3

تولد شماره 3 خونه بابا محمود بود انگار بد جوری از تولد خوشت اومده ول کن ماجرا نیستی.                                                                                            &n...
8 ارديبهشت 1391

تولد شماره 2

تولد دوم یه خورده بهتر و رسمی تر اونم تو مهدت برگزار شد آخه از خیلی قبل تر میگفتی دوست دارم تولدم تو مهد باشه که همه دوستام باشن البته شهرادم مهمون افتخاری بود.                                          اینم عکسی که تو کلاست با همکلاسیات گرفتم. ...
8 ارديبهشت 1391

تولد تولد تولد

عزیزم تولدت مبارک این عکسارو شب تولدت قبل از اینکه مامان جونو باباجی بیان گرفتم آخه کلافه شده بودی و لج میکردی منم واسه اینکه سرتو گرم کنم زدم تو کار عکاسی ...
2 ارديبهشت 1391

همسفر

اینم سورپرایزی که قولشو داده بودم اینم آقا شهراد معروف به شیرکوچولو که پسر عموی لناست عید امسال با هم همسفر بودیم خواب صبحگاهی بعد از شبی پر شر وشور سوار کاران قاجار  سوار بر اسبان تیز پا اینجام همون اتاق دنج و خلوت که تا چشم مارو دور میدیدین میومدینو شروع میکردین به ریخت و پاس         و در پایان روز مثل دو گنجشک خسته ...
22 فروردين 1391
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به لنا می باشد